در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها