مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد