پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم