الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
دست ابوسفیان کماکان در کمین است
اما جواب دوستان در آستین است
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی
تمام عمر زیر سایۀ تاج سرت باشی
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید