تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است