ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم