صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید