ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد