سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند