توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی