پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی