من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی