شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است