«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است