از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد