عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی