روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...