دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
نرسد اگر به على كسى، به كجا رود؟ به كجا رسد؟
به خدا قسم كه اگر كسى، به على رسد، به خدا رسد
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟