مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو