محمد است و علیست آری
به خُلق و خَلق و به قد و قامت
آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
شهر آزاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلمان شاد شد اما تو نبودی که ببینی
صدای پای شما... نه، صدای بال میآید
کسی فراتر از امکان و احتمال میآید
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
گاهی از کوچههای مدینه یک صدای قدیمی میآید
بین فرزند و مادر نشان از گفتگویی صمیمی میآید!
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی