او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين