در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين