لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين