پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين