روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين