راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است