آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم