نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد