بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟