من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود