هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود