من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود