چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم