ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم