نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم