به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم