به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم