چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد