وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد