نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایۀ آن سرو روان ما را بس
کريم السّجايا، جميل الشّيم
نبّى البرايا، شفيع الامم