باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی