هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر