برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی