جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر