ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد