سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم