نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات