من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید