من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید