من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید